فرشتهی دلها میگفت با دلها حدیث عشق و آرزومندی...
سخن میراند از تلخکامیها، حذر میداد از...
نوید شوق میداد، شادیها بهپا میکرد...
بینوایان زِ غصّه بیرون میآمدند، غمها فراموش میشد، همه خنده بر لب...
جانها روح تازه گرفته و قلبها پر درآورده و میپریدند و آشیان اصلی خود را مییافتند...
طبیعت تازه و زنده، روزگار شاد و خرسند از چرخش...
ولی ناگهان یکی از پسِ پردهی پنهان روزگار نمایان میشود؛
قیافهای گرفته، غمی سرد بر پیشانی نشسته، داغ حسرت بر رخ نمایان، دو قطره اشک ظریف و زیبا در دیده، لبخندی از تلخی زندگی بر لب و امید در وجود تابان...
فریاد میزند، بانگ برمیآورد و لب به شکوه میگشاید...
همه چشم در چشم او دوخته و با نگرانی نگاههای سردش را استقبال میکنند و با اشک به یاری قلبش میشتابند.
ابر میبارد باد میوزد رعد میغرد برق میافروزد خورشید میخروشد
ماه میافشاند مهتاب میتابد و شب میشکافد دلها هراسانند و دیدهها میگریند.
اصلاً این که بود که پیدا شد، با پیدا شدنش دوباره شادیها خاموش شدند.
چرخ روزگار باز ایستاد، نشاط و شوق و غوغاها ساکت و همه خیره به او شدند.
فکرها بازمیایستند ذهنها دیگر راه به جایی نمیبرند و منتظر میشوند...
در این حال که تپش بر قلبها حاکم است، منظرهی تلخی است و همه نگرانند...
همای دلها پرنده باخبر از...
صدای بالهایش به گوش میرسد در کنار غریبه میایستد و بالی از بالهای پروازش بیادگار نثارش میدارد.
غریبه بال درمیآورد و میپرد در آسمان سعادتها به پرواز درمیآید و آشیان حقیقی خود را پیدا کرده و با هستی جدید همنشین میگردد.
ولی این چیست که چرخش زندگی را عوض مینماید؟
عرفان عشق
سید خالد حسینی
بهمن سال ١٣٦٩ ارومیه

نظرات
بدوننام
11 بهمن 1395 - 05:09تا كو ئيستا نه م ده زاني غه مي له ده ست داني ئازيزان چونه تاسه ي كوچت ده رگاي هاوار و نزاي له خواي په رودگار نيشان دام زور به كلولي له خواي په روردگار ده پاريمه وه به فرده وس روحت شاد بكات راستي سه يد گيان ئيستا قه له م له ده ستت با بو كولبه ره سردشتيكان چيت ده نوسي بو هه ژاران چون كاغه زت ده نه خشاند
بدوننام
11 بهمن 1395 - 08:57خدا بیامرزد کاک سیدخالد را...
بدوننام
10 بهمن 1395 - 08:12هەی رەحمەتی خودات لێ بێ سەید خالید گیان. نموونەی ڕەحم و شەفەقەت بووی بۆ داماوان و ڕەفیقێکی بێڕیا و شیلە و پیلە بووی بۆ هاوڕێیەکانت.